تبار رستم در گفتگوی اعتراضآلودش با اسفندیار آشکار میشود. هنگامی که اسفندیار، او را تحقیر کرده است، رستم ابتدای کار او را پند میدهد که در مقام شاه آینده تنها باید سخن راست بگوید زیرا دروغ سزاوار شاه ایران نیست. میگوید که خود شاه نیز از بزرگی نیای وی، از نام نیک و علم سام آگاه است. سام، پسر نریمان است و بدین ترتیب است که تبار رستم به گرشاسب میرسد. و مادرش، دختر مهراب است که «بدو کشور هند شاداب بود».
از تبار و نژاد برجستهی او که بگذریم خود رستم در وصف کردههایش میگوید که تمام پهلوانان جهان از وی درس گرفتهاند «یلان از من جست باید هنر». رستم، کسی است که افراسیاب اژدها کردار از خوف وی میگریزد؛ هموست که برای نجات کاووس، یک تنه به مازندران میرود و ارژنگ و دیو سپید، سنجه و اولاد را از میان برمیدارد. حتی به فرمان شاه –خواسته یا ناخواسته- فرزند برومند خویش را میکشد.
شاید دقیقاً به همین دلیل است که رستم در تمام این سالها شخصیت محبوب برای مردم ایران باقی مانده است. زیرا ملغمهای عجیب است. از یک سو ایرانی نژاد است ولی از سمت مادر به ضحاک تازی میرود. دین او نیز یکی از پیچیدهترین موارد شاهنامه است. بنا به روایات و ابیات شاهنامه یکتا پرست است:
| بدو گفت رستم ز یزدان سپاس | که بودم همه ساله یزدانشناس | |
| ازان پس که جانم رسیده به لب | برین کین ما بر نبگذشت شب | |
| مرا زور دادی که از مرگ پیش | ازین بیوفا خواستم کین خویش |
لیکن دیندار چندان مؤمنی هم نیست و نسب مادریاش به گفتهی زال در نخستین دیدارش با مهرابِ کابلی، به بتپرستان میرسد که خود این امریست بسیار شبیه سرنوشت ایرانیان پس از اسلام که در گیرودار دو تبار باقی مانده بودند و شاید میخواستند میان را نگه دارند.
| که من خویش ضحاکم ای پهلوان | زن گرد مهراب روشن روان | |
| همان مام رودابهی ماه روی | که دستان همی جان فشاند بروی |
شادروان استاد دکتر معین معتقد بودند که رستم هنگام رویاروی با اسفندیار به دین کهن باقی بوده است:
«بدیهی است که پرستش خدای یگانه در میان ایرانیان پیش از ظهور زرشت معمول نبود...به هیچ وجه آریاییان باستان به وحدت معتقد نبودند، بلکه مشرک بوده، به تعدد الهه اعتقاد داشتند... ایرانیان پیش از بعثت زرتشت به خدای مستقل یگانهای معتقد نبودند، و این که فردوسی در شاهنامه همهی آنان را یزدانپرست میخواند و پیرو خدای متعال (برتر) و خداوند ماه و خورشید و ستارگان میداند، ناگزیر در مأخذ او که شاهنامهی منثور ابومنصور عبد الرزاق است همین انتساب به عمل آمده بود و چون مواد آن نیز از خداینامک عصر ساسانیان فراهم شده بود، پیداست که مؤلفان زرتشتی خداینامک تحت تأثیر کامل مزدیسنا و نظر به تعصب ملی ایرانیان و افتخار به این که ایرانیان همواره خداپرست و موحد بودند واقع شده کلیهی پادشاهان را یزدانپرست معرفی کردهاند.» (مزد یسنا و ادب فارسی صص 46، 47، 48)
شاید نتوان با قاطعیت برای رستم دینی معلوم کرد و یا شاید حتی اهمیت این موضوع به لحاظ اینکه رستم شخصیت واقعی نیست و ساختهی تخیل فردوسی است چندان اهمیت پژوهشی نداشته باشد ولی ظاهراً کفه ترازو به نفع اعتقاد رستم به آیین مهر سنگینی میکند. اگرچه در این مورد هم مثل بقیه گمانهزنیها از جمله زروانی بودن رستم ابیات قاطع و صریحی در شاهنامه به دست نمیآید برخی از این موارد به شدت چشمگیر جلوه میکنند. مثلاً اینکه سفیدی و درخشندگی زال را به خورشید و ایزد مهر ارتباط میدهند. سیمرغ را هم از نظر ریشهی کلمه و از لحاظ نمادهای آیینی با شاهین، مرغ مقدس مهریان انطباق میدهند. همین طور کمک او به رستم در برابر اسفندیار زرتشتی را مهری میدانند و کلاً ارتباط این دو با سیمرغ را نشانهی حمایت ایزد مهر از رستم و اعتقاد او و پدرش به این دین میگیرند و بنابراین نماد دو پهلوان را ناشی یا نمادی از ستیز هواداران دین زرتشت و مهر که یکی از مهمترین ادیان قبل از زرتشت بود میدانند.
متأسفانه این طور نیست که دلایل آنها مثلاً به خورشید سوگند خوردن بهطور کامل برای پذیرش مهری بودن رستم معقول جلوه کند چون سوگند به خورشید در ادیان مختلف حتی مثلاً در اسلام به عنوان مظهر حیات و نور و پاکی معمول است و دلیل مهرپرستی نیست. وانگهی خود آیین مهر قضایای بسیاری دارد که هنوز کامل روشن نشده و به همین خاطر امکان اظهارنظر قطعی در مورد آن چندان محل اعراب ندارد. من باب نمونه، در باب منشأ مهرپرستی در اروپا هنوز نظرها متفاوت و حتی ضد و نقیض است. مثلاً هنوز نمیتوان با قاطعیت اظهارنظر کرد که خاستگاه مهرپرستی ایران بوده و در عصر اشکانی از طریق سپاهیان پارتی به یونان و روم و سپس مناطق دیگر مناطق غرب نفوذ پیدا کرده است. (ولی شاید مهمترین دلیل این باشد که اگر رستم در شاهنامه مهرپرست بود در داستان رستم و اسفندیار، گشتاسب از این بهانه نهایت استفاده را میبرد. میبینیم که گشتاسب در این داستان با طرح قضیه به آسمان رفتن کاووس انگار قصد دارد رستم را به بددینی متهم کند و یا به شکل غیرمستقیم اعتقادات دینی او را مورد تردید قرار دهد پس اگر رستم تابع دینی غیر از زرتشت بود آیا گشتاسپ او را بهاصطلاح امروزی گوشهی رینگ گیر نمیانداخت. شاید بشود از این حیث رستم را نوعی دادار باور قدیمی خواند.
دئیسم یکی از فرقههای مسیحیت است که دینی طبیعی بیتعین و مبتنی بر تک اختلافات ادیان و مناقشات دینی و همسو با آرمانهای عصر روشنگری را پذیرفته بود و بر خرد آزادی تفکر و اختیار انسانی تأکید میورزید.)
در هر حال، اگرچه رستم شخصیتی ساختگی و شخصیتی تخیلی و آرمانی است در پرداخت چهرهی او از شخصیتهای اساطیری و تاریخی مختلف الگو گرفته شده و این منافاتی با تخیل ندارد. از این حیث میتوان خلاصهوار به چند نظریه و چند منبع برای شخصیتپردازی رستم اشاره کرد.
دیدگاه نخست، تطبیق رستم با ایندره در اساطیر هند است که لقب ودایی او به معنی کشنده اژدها است. او همان بهرام اژدها افکن ایران است. شیوهی به دنیا آمدن رستم و ایندره بسیار شبیه یکدیگر است یعنی هر دو از پهلوی مادر به دنیا میآیند از طرف دیگر ایزد بهرام گاهی به شکل مرغ ورغنه در میآید. این پرنده به نوعی شبیه و معادل اوستایی سیمرغ شاهنامه است که باز هم نشانهی دیگری از نزدیکی رستم با ایندره در آن دیده میشود. شخصیت بهرام را ایرانیان عصر سلوکی و اشکانی با الهام گرفتن از ویژگیهای هرکول پهلوان اساطیری یونانی ساختند. (نظریات دکتر مهرداد بهار)
دیدگاه دوم، دیدگاهی است که رستم را شکل دوباره ساختهشده افسانههای کرساسپه یا گرشاسب میداند. بر این اساس رستم را برگرفته از تأثیر دودمان پارتی شاه سکاها و معاصر گودرز دوم که در سده یکم میلادی در شرق ایران و هند حکومت میکرد میگیرد. (نظریات دکتر جوزف مارکوارت)
دیدگاه سوم رستم را باز نمودهی سورنا، سردار معروف ارد اشکانی میگیرد و وصف پلوتارک از سورنا را نوعی سند میداند. از بلندبالایی و نیروی جسمانی او، از هوش و خرد او، از شجاعت و پیشگامیاش در نبردها، سخن میگوید. سورنا مانند رستم این امتیاز را داشته است که در جشنهای تاجگذاری شاهان تاج بر سر بگذارد و جایگاه خاص بنشیند. او نیز مرکب عظیمی دارد و هنگامی که ارد را از تخت به زیر کشیدند سورنا شاهی را به او بازگرداند. (نظریات دکتر ذبیح الله صفا)
پایان بخش دوم- بخش اول
"Nicholas Was..." is a very short piece by my favorite Neil Gaiman that offers a dark and twisted take on the character of Santa Claus. Here's an analysis of the story:
Contrast:
The story begins with descriptions of Santa Claus as a jolly and generous figure, with lines like "Nicholas was older than sin, and his beard could grow no whiter. He wanted to die." This opening sets up a stark contrast between the traditional image of Santa Claus and the darker, more melancholic portrayal that Gaiman is a master of.
Dark Imagery:
As the story moves on, Gaiman uses vivid and unsettling imagery to create a sense of foreboding and unease.
Phrases like "He couldn't die. He was Death" and "His sleigh, huge and black and drawn by the creatures of his nightmare" introduce elements of horror and supernatural mystery to the narrative.
Subversion of Expectations:
Gaiman's portrayal of Santa Claus as a figure associated with death and darkness subverts traditional expectations and challenges the reader's preconceived notions. This subversion adds depth to the character and invites readers to reconsider familiar stories and symbols from a new perspective.
Themes:
"Nicholas Was..." explores themes of mortality, identity, and the passage of time.
It delves into the idea of a timeless figure like Santa Claus grappling with his own mortality and the burden of his eternal existence. The story also raises questions about the nature of identity and how it can be shaped or defined by one's experiences and responsibilities.
Atmosphere:
Despite its brevity, "Nicholas Was..." effectively creates a haunting and atmospheric mood. The dark and mysterious tone, combined with Gaiman's evocative language, draws readers into a world that is both familiar and unsettling.
Overall, "Nicholas Was..." is a captivating and thought-provoking piece that showcases Neil Gaiman's ability to re-imagine and reinterpret familiar characters and myths in new and unexpected ways. It challenges readers to look beyond surface-level interpretations and to explore the deeper, darker aspects of well-known stories and symbols.
I'd like to hear your thoughts on both the flash fiction from Gaiman's Smoke and Mirrors or on his style in general.
--
The foregoing is excerpted from Smoke & Mirrors by Neil Gaiman. All rights reserved. No part of this book may be used or reproduced without permission
Nicholas Was...
older than sin, and his beard could grow no whiter. He wanted to die.
The dwarfish natives of the Arctic caverns did not speak his language, but conversed in their own, twittering tongue, conducted incomprehensible rituals, when they were not actually working in the factories.
Once every year they forced him, sobbing and protesting, into Endless Night. During the journey he would stand near every child in the world, leave one of the dwarves' invisible gifts by its bedside. The children slept, frozen into time.
He envied Prometheus and Loki, Sisyphus and Judas. His punishment was harsher.
Ho.
Ho.
Ho.
در این مجموعه یادداشتها، پراکندهنویسیهایی را که جمع کردهام که از دوران تحصیل در دانشگاه به جا مانده تا بیش از هر چیز تلنگری برای خودم باشد از زیر و بالای روزگار.
نام: رستم
شهرت: دستان
مادر: رودابه مهرابْ کابلی
پدر: زالِ گرشاسبی
همسر: تهمینه سمنگانی
فرزندان: رستم ، فرامرز، جهانگیر، گشسببانو و زربانو
وفات: کشته شده به دست برادر، شغاد
مهمترین دستاوردها در زندگی:
پیشینهی نام
برخلاف اکثر پهلوانان و شاهان که در اوستا و کتب دینی پیش از اسلام، نامشان ذکر شده نام رستم در هیچ یک از کتب موجود نیست اگر قرار بود به اوستایی آن را بیان کنند روآستا-تَخمه (Raosta-takhma) و به پهلوی روداستاهم (Rodastahm) میشد. از نظر ریشهشناسی، روآستا-تخمه از دو بخش (Raosta) به معنی بالیده و رسته و (Takhma) به معنی دلیر پهلوان تشکیل شده است، بنابراین میتوان معنی رستم را، پهلوان بالیده یا به زبان امروزی، پهلوان تمام عیار دانست. کما این که بخش اول این صفت، «رستن» هنوز در فارسی امروز کاربرد دارد و رد پای «تخمه» را نیز در اسامی تهمینه و تهماسب و تهمورث نیز میتوان دید.
داستان وصلت پدر و مادر او، اولین داستان عاشقانهی شاهنامه است و شاید فردوسی قصد دارد راز بزرگ هستی انسان، عشق را، با خواننده در میان بگذارد. آیا هنر فردوسی را بهتر از این میتوان توصیف کرد که در دل حماسهای که از خلال ابیاتش میتوان صدای شیههی اسبها را شنید؛ گرمای آهن تفتیده را حس کرد و بوی خون را چشید چنان داستان عاشقانهای را تصویر میکند که هوش از سر هوشمند میرباید.
تولد؛ رستمانه
بنا به قصه و داستان، هنگامی که مادر سزار رومی برای تولد او دچار مشکل شد اولین عمل جراحی برای تولد کودک اتفاق افتاد و نام سزارین نیز از همانجا شکل گرفت. ولی شاید کمتر کسی بداند که فردوسی نیز در اندیشهی پر بار خود، برای تولد کودکی خاص همین عمل را در نظر گرفته بود.
در دوران پادشاهی منوچهر، که دوران پیدا شدن پهلوانان ایران است، رودابه، اندکی پس از وصلت با زال، باردار میشود و بارداری مشکلی را سپری میکند. مادر که نگران است از حالش میپرسد و رودابه از سنگینی بارش گلایه دارد. جنین چنان او را میآزارد که تمام مدت مجبور به استراحت است. ولی از تولد به هنگام طبیعی خبری نیست و مادر جوان از حال میرود. سیندخت که از دیدن بیماری دخترش آرام و قرار ندارد زال را خبر میکند. زال غمگین و درمانده، ناگاه به یاد پر سیمرغ میافتد.
| همان پر سیمرغش آمد به یاد | بخندید و سیندخت را مژده داد | |
| یکی مجمر آورد و آتش فروخت | وزآن پر سیمرغ لختی بسوخ |
ولی برای آن که طفل بتواند به دنیا بیاید باید شیوهی متفاوتی به کار ببندند. سیمرغ میگوید که خنجر تیزی فراهم کنند و برای انجام عمل مرد نیک دلی (بخوانید پزشک حاذقی) پیدا کنند. میگوید که اول باید رودابه را با کمک می، بیهوش کنند و سپس دست به خنجر ببرند تا رودابه، درد را حس نکند. بچه را بیرون بکشند و با گیاه ویژهای که احتمالاً همان هوم باشد با ترکیبی خاص، ضمادی بسازند و بر زخم بگذارند تا همان روز بهبود یابد.
| بیاور یکی خنجر آبگون | یکی مرد بینادل پرفسون | |
| نخستین به می ماه را مست کن | ز دل بیم و اندیشه را پست کن | |
| بکافد تهیگاه سرو سهی | نباشد مر او را ز درد آگهی | |
| وزو بچهی شیر بیرون کشد | همه پهلوی ماه در خون کشد | |
| وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک | ز دل دور کن ترس و تیمار و باک | |
| گیاهی که گویمت با شیر و مشک | بکوب و بکن هر سه در سایه خشک | |
| بساو و برآلای بر خستگیش | ببینی همان روز پیوستگیش | |
| بدو مال ازان پس یکی پر من | خجسته بود سایهی فر من |
(پایان بخش نخست)-

وقتی از پرندگان اسطورهای صحبت میکنیم، بسیاری تصور میکنند که ققنوس و سیمرغ یکی هستند. هر دو پرندگانی شگفتانگیز و قدرتمند با جایگاهی ویژه در اساطیر هستند، اما داستانها، نمادها و اهمیت فرهنگی آنها تفاوتهای اساسی دارد. بیایید این دو روایت را بررسی کنیم و ببینیم چگونه این دو پرنده از یکدیگر متمایز میشوند.
ریشهشناسی و خاستگاهها
ققنوس: پرندهی آتش و تولد دوباره
نام ققنوس از واژهی یونانی φοῖνιξ (phoinix) گرفته شده که بنا به روایتی با فنیقیها (قوم باستانی معروف به تولید رنگ ارغوانی) مرتبط است. هرچند در مورد این دیدگاه، اتفاق نظر وجود ندارد هرچند شاید بتواند توضیح دهد چرا این پرنده را با آتش و خورشید مرتبط گرفتهاند. در هر حال، ققنوس در اساطیر مصر، یونان و روم با مفهوم تولد دوباره پیوند دارد زیرا پرندهای است که در آتش میسوزد و از خاکستر خود زاده میشود.
سیمرغ: نگهبان خرد در اساطیر ایران
نام سیمرغ ریشهای فارسی دارد. برخی پژوهشگران آن را ترکیبی از سی (به معنی عدد سی) و مرغ (پرنده) میدانند که در عرفان ایرانی، اشارهای نمادین به اتحاد سی پرنده در طلب حقیقت است. ولی در اساطیر ایرانی، میتوان ریشهی روایت سیمرغ را فروردین یشت هم یافت. سیمرغ همان مرغ سئنه یا هزار تخمه است که زندگی را در جهان پراکنده میکند. در دینکرد اما، یکی از پیروان زرتشت است که حکیمی داناست و شاید نگاه فردوسی در شاهنامه بیشتر برگرفته از این منظر بوده.
تفاوتهای اسطورهای
ققنوس: پرندهی تنها و جاودانه
ققنوس پرندهای منحصربهفرد است. یعنی که در هر زمان تنها یک ققنوس وجود دارد. این پرنده صدها یا هزاران سال زندگی میکند، سپس در آتش میسوزد و از خاکستر خود دوباره زاده میشود بنابراین نماد جاودانگی، تولد دوباره و چرخهی بیپایان حیات و مرگ است. حضور ققنوس اغلب با خورشید، آتش و رستاخیز مرتبط است.
سیمرغ: ناجی خردمند و مهربان
برخلاف ققنوس، سیمرغ نه جاودانه است و نه از آتش زاده میشود. سیمرغ موجودی خردمند و پشتیبان است که در شاهنامه به قهرمانان کمک میکند. معروفتترین این داستانها، داستان سیمرغی است که زال را نجات میدهد و بزرگ میکند. زال که به دلیل موی سپیدش در کودکی طرد شده بود، در آشیانهی سیمرغ در قلهی البرز بزرگ میشود. بعدها این پرندهی شگفتانگیز یکی پرها خود را به زال میدهد تا در مواقع نیاز او را احضار کند. در مورد این که چرا بعضی فکر میکنند سیمرغ سه پر به زال داد بعدها برایتان توضیح میدهم.
سیمرغ با درمان، خرد و پیوند میان جهان مادی و معنوی در ارتباط است و در برخی تفاسیر، موجودی الهی یا واسطهای میان انسان و آسمان تلقی میشود.
| ویژگی | ققنوس | سیمرغ | ||
|---|---|---|---|---|
| خاستگاه |
| اساطیر ایران (شاهنامه، ادبیات عرفانی) | ||
| نماد | تولد دوباره، جاودانگی، آتش، خورشید | خرد، محافظت، شفا، هدایت | ||
| چرخهی حیات | در آتش میمیرد و از خاکسترش زاده میشود | عمر طولانی دارد، اما جاودانه یا باززاییده نیست | ||
| نقش در اسطورهها | نماد چرخهی بیپایان نابودی و تولد دوباره | یاریرسان قهرمانان، راهنما و پرورندهی انسانهای شایسته | ||
| ظاهر | پرندهای آتشین با رنگ طلاییقرمز |
|
تأثیر فرهنگی
ققنوس در ادبیات و فرهنگ غرب تأثیر زیادی داشته و از متون باستانی گرفته تا داستانهای مدرن مانند هری پاتر و مردان ایکس ظاهر شده است. این پرنده اغلب به عنوان نمادی از پایداری و تولد دوباره مورد استفاده قرار میگیرد.
سیمرغ، هرچند کمتر در فرهنگ جهانی شناخته شده، اما در هنر، ادبیات و هویت ایرانی جایگاه ویژهای دارد. این پرنده نماد خرد باستانی است و در نسخههای خطی مصور، قالیهای سنتی و حتی در تفسیرهای مدرن از فرهنگ ایرانی دیده میشود.
نتیجهگیری: دو پرنده، دو افسانه
هرچند ققنوس و سیمرغ هر دو پرندگانی اسطورهای هستند، اما نمادهای اصلی آنها به کلی متفاوت است. ققنوس پرندهای تک و آتشین است که در چرخهای بیپایان از مرگ و تولد دوباره زندگی میکند، در حالی که سیمرغ موجودی مهربان و خردمند است که به قهرمانان کمک کرده و به عنوان نماد دانش و شفابخشی شناخته میشود. درک این تفاوتها نه تنها به فهم بهتر اسطورههای جهانی کمک میکند، بلکه به رفع تصور نادرست دربارهی یکی بودن این دو موجود افسانهای نیز میانجامد.
🔥 شما کدام پرندهی اسطورهای را بیشتر دوست دارید؟ در بخش نظرات بنویسید!
مطالعهی بیشتر:
🔗 اگر از این مطلب لذت بردید، آن را با علاقهمندان به اساطیر به اشتراک بگذارید و برای مطالب بیشتر دربارهی موجودات افسانهای همراه من باشید!
