در این مجموعه یادداشتها، پراکندهنویسیهایی را که جمع کردهام که از دوران تحصیل در دانشگاه به جا مانده تا بیش از هر چیز تلنگری برای خودم باشد از زیر و بالای روزگار.
نام: رستم
شهرت: دستان
مادر: رودابه مهرابْ کابلی
پدر: زالِ گرشاسبی
همسر: تهمینه سمنگانی
فرزندان: رستم ، فرامرز، جهانگیر، گشسببانو و زربانو
وفات: کشته شده به دست برادر، شغاد
مهمترین دستاوردها در زندگی:
پیشینهی نام
برخلاف اکثر پهلوانان و شاهان که در اوستا و کتب دینی پیش از اسلام، نامشان ذکر شده نام رستم در هیچ یک از کتب موجود نیست اگر قرار بود به اوستایی آن را بیان کنند روآستا-تَخمه (Raosta-takhma) و به پهلوی روداستاهم (Rodastahm) میشد. از نظر ریشهشناسی، روآستا-تخمه از دو بخش (Raosta) به معنی بالیده و رسته و (Takhma) به معنی دلیر پهلوان تشکیل شده است، بنابراین میتوان معنی رستم را، پهلوان بالیده یا به زبان امروزی، پهلوان تمام عیار دانست. کما این که بخش اول این صفت، «رستن» هنوز در فارسی امروز کاربرد دارد و رد پای «تخمه» را نیز در اسامی تهمینه و تهماسب و تهمورث نیز میتوان دید.
داستان وصلت پدر و مادر او، اولین داستان عاشقانهی شاهنامه است و شاید فردوسی قصد دارد راز بزرگ هستی انسان، عشق را، با خواننده در میان بگذارد. آیا هنر فردوسی را بهتر از این میتوان توصیف کرد که در دل حماسهای که از خلال ابیاتش میتوان صدای شیههی اسبها را شنید؛ گرمای آهن تفتیده را حس کرد و بوی خون را چشید چنان داستان عاشقانهای را تصویر میکند که هوش از سر هوشمند میرباید.
تولد؛ رستمانه
بنا به قصه و داستان، هنگامی که مادر سزار رومی برای تولد او دچار مشکل شد اولین عمل جراحی برای تولد کودک اتفاق افتاد و نام سزارین نیز از همانجا شکل گرفت. ولی شاید کمتر کسی بداند که فردوسی نیز در اندیشهی پر بار خود، برای تولد کودکی خاص همین عمل را در نظر گرفته بود.
در دوران پادشاهی منوچهر، که دوران پیدا شدن پهلوانان ایران است، رودابه، اندکی پس از وصلت با زال، باردار میشود و بارداری مشکلی را سپری میکند. مادر که نگران است از حالش میپرسد و رودابه از سنگینی بارش گلایه دارد. جنین چنان او را میآزارد که تمام مدت مجبور به استراحت است. ولی از تولد به هنگام طبیعی خبری نیست و مادر جوان از حال میرود. سیندخت که از دیدن بیماری دخترش آرام و قرار ندارد زال را خبر میکند. زال غمگین و درمانده، ناگاه به یاد پر سیمرغ میافتد.
| همان پر سیمرغش آمد به یاد | بخندید و سیندخت را مژده داد | |
| یکی مجمر آورد و آتش فروخت | وزآن پر سیمرغ لختی بسوخ |
ولی برای آن که طفل بتواند به دنیا بیاید باید شیوهی متفاوتی به کار ببندند. سیمرغ میگوید که خنجر تیزی فراهم کنند و برای انجام عمل مرد نیک دلی (بخوانید پزشک حاذقی) پیدا کنند. میگوید که اول باید رودابه را با کمک می، بیهوش کنند و سپس دست به خنجر ببرند تا رودابه، درد را حس نکند. بچه را بیرون بکشند و با گیاه ویژهای که احتمالاً همان هوم باشد با ترکیبی خاص، ضمادی بسازند و بر زخم بگذارند تا همان روز بهبود یابد.
| بیاور یکی خنجر آبگون | یکی مرد بینادل پرفسون | |
| نخستین به می ماه را مست کن | ز دل بیم و اندیشه را پست کن | |
| بکافد تهیگاه سرو سهی | نباشد مر او را ز درد آگهی | |
| وزو بچهی شیر بیرون کشد | همه پهلوی ماه در خون کشد | |
| وز آن پس بدوز آن کجا کرد چاک | ز دل دور کن ترس و تیمار و باک | |
| گیاهی که گویمت با شیر و مشک | بکوب و بکن هر سه در سایه خشک | |
| بساو و برآلای بر خستگیش | ببینی همان روز پیوستگیش | |
| بدو مال ازان پس یکی پر من | خجسته بود سایهی فر من |
(پایان بخش نخست)-
